شماره یک: کارمند یکی از مراکزی هستم که در تمامی شهرهای ایران شعبه دارد. در این مرکز از چندین سامانهی تحت وب مختلف استفاده میشود، سامانهی حقوقی، سامانهی آموزش ضمن خدمت کارکنان، سامانهی ارزیابی عملکرد کارکنان، سه سامانهی مختلف دانشگاهی که از قضا همزمان هر سه فعال هستن! و چندین سامانهی کم اهمیتتر دیگر.
این هفت، هشت سامانه بر خلاف آنچه باید، از هم کاملا مجزا هستند. حتی در ظاهر و رابط کاربری این سامانهها هیچ اشتراک و شباهتی وجود ندارد، چه برسد به باطنشان. مثلا سامانهی ارزیابی به دورههای ضمن خدمتی که گذراندهام دسترسی ندارد و من امروز مجبور شدم اطلاعات را از سامانهی اول بخوانم تصویر مدرکش را دانلود کنم با نرم افزار دیگر حجم تصاویر را کم کنم سپس تک تک این اطلاعات را در سامانهی دوم وارد کنم.
مثال پیش پا افتادهتر اینکه من برای ورود به هر یک از این سامانهها نام کاربری و رمزعبور جداگانهای دارم و اگر بخواهم رمزعبورم را عوض کنم باید این کار را در تک تک این سیستمها انجام دهم زیرا راهاندازی هر یک از این سامانهها به یک شرکت واگذار شده و این شرکتها بدون دسترسی به کارهایی که قبلا انجام شده کارشان را از صفر شروع کردهاند.
نکتهی طنز ماجرا این جاست که پیشوند نام نیمی از این سامانهها «جامع» است
چرا؟ دلایلش را در شمارههای دو و سه خواهید خواند.
شماره دو: چند روزی بیشتر از اتمام کار ادارهی آب و فاضلاب در یکی از خیابانها پر رفت و آمد نمیگذشت که دوباره اداره گاز شروع به کار شده بود. در فاصلهی میان پایان کار اول و شروع کار دوم گروهی آمدند و کندهکاریهای اداره آب و فاضلاب را ترمیم کردند و گروه دیگر آمدند مجددا کندند برای کار ادارهی گاز.
عمر موزاییکها و سیمانی که برای فرش کردن پیادهروی خیابان استفاده شده بود فقط چند روز بود.
یکی از اهالی میگفت نزد یکی از مسئولین از نبود یک سیستم جامع مدیریت شهری گله کرده، آن مسئول محترم هم فرموده! چنین سامانهای از بودنش بهتر است، چرا که الان بجای یک شرکت حفاری دو شرکت حفاری نان میخورند.
شماره سه: چند وقت پیش به یک بیمعرفتی مقداری پول قرض دادم به امید آنکه هفتهی بعدش برگرداند، اما خلف وعده کرد و یک هفتهاش شد چندین ماه و مجبور به شکایت شدم، فرایند شکایت هم بیش از یک سال و نیم به طول انجامید، روزی که بالاخره حکم صادر شد رفتم برای گرفتن دستور اجرا برای توقیف اموال، منشی شورای حل اختلاف از کامپیوترش ۱۰ برگ نامه پرینت گرفت مُهر کرد و داد به دست من، گفت میروی تک تک بانکها میگویی حسابهایش را ببندند.
گفتم جایی نیست که بروم تا همهی حسابهایش ببندند؟ گفت خیر، گفتم از کجا باید بفهمم در کدام بانک حساب دارد؟ گفتم نمیدانم. به همین راحتی.
پینوشت: به عنوان مطلب مراجعه نمایید.
درباره این سایت